دل نوشـــ ــــته به امام زمان

حجت حق

جمعه های تکراری

او با کوله باری از صبر می آید،

او شمشیر علی را در دست می گیرد تا نامردان را سرکوب کند

و برای هدایت مردمان قرآن را می آورد،

 او مثل ستاره ای درخشان در تیره ترین شب و مثل کوه بلندی در جنگل وحشت انگیز ظاهر می شود.

 او با قرآن محمد(ص) در سینه و شمشیر علی در دست و با مهر زهرا و صبر حسن و شجاعت حسین

می آید.

سر تا پای او نبوت و ولایت است .او صفات همه پیامبران را با خود به همراه دارد.

او با ظهورش دین را بر همه جهان حکم فرما می سازد

 و قیامش مانند قیامت و از بین برنده همه گناهان،

 و نامش از بین برنده همه نامردی هاست و سرانجام اوست که کافران را به سزای اعمالشان می رساند

 و رسالت پیامبران و زحمات آنان را نتیجه می بخشد. همه مسلمانان چشم انتظارند.

 ای مهدی، پس کی می آیی؟

 

 

 

هر جمعه به جاده آبي نگاه مي كنم .

و در انتظار قاصدكي مي نشينم كه قرار است خبر گامهاي تو را براي من بياورد،

 گامهاي استوار و دستهاي سبزت را.

اگر بيايي، چشمهايم را سنگفرش راهت خواهم كرد.

تو مي آيي و در هر قدم،

شاخه اي از عاطفه خواهي كاشت و قاصدكي را آزاد خواهي كرد.

تو مي آيي و روي هر درخت پر شكوه لانه اي از اميد

براي كبوتران غريب خواهي ساخت.

صداي تو، بغض فضا را مي شكافد.

فضاي مه آلودي كه قلب چكاوكها را از هر شاخه درختش آويزان كرده اند.

تو با دستهايت بر قلبهاي شقايق ها رنگ سبز اميد خواهي زد

و با رنگ پر معناي دريا خواهي نوشت:

" به نام خداي اميدها"!

 

 

سلام بر تو ای خورشیدی که در پشت ابر گناهان امت پنهان شده ای

و در غربت و تنهایی نظاره گر تمام لحظات زندگی ما هستی.

سلام بر تو ای عزیز دل زهرا(س)

تویی که مادرت در آن لحظه های سرتاسر غم و درد

در میان شعله های آتش با دلی مالامال از غم و درد تو را صدا زد و گفت:

«ای مهدی من! کی خواهی آمد تا انتقام مرا از ظالمان و غاصبان رو سیاه روزگار بگیری؟»

سلام بر تو ای شمشیر علی در غلاف؛

ای کسی که علی آرزومند دیدار توست

و دعا می کند برای لحظه ای که تو بیایی و با ذوالفقار حیدری

انتقام پدرت را از دشمنانش بگیری؛

همان دشمنانی که حق او را غصب کردند؛

بر صورت همسرش سیلی زدند و بازو و پهلوی تنها یاورش را شکستند

و او غریبانه در گوشه تنهایی و غربت سالها به سر برد

در حالی که به فرموده خودش خار در چشمش و استخوان در گلویش بود.

سلام بر تو ای وارث انبیاء و اولیاء

کاش دل نوشته هایم خواننده ای جز خودت نداشت

زیرا دانستن اینکه برای شما می نویسم و دیگران آن را می خوانند پریشانم می کند.

امروز در حالی این نامه را برایت می نویسم که قلبم از عشق به تو مالامال است

و بغض سنگینی گلویم را می فشرد

. دوست دارم در کنارم باشی تا رودررو به تو بگویم که چقدر دوستت دارم

اما افسوس که اعمال من،

برآورده شدن آرزویم را محال نموده است.

گرچه چشم هایم نمی تواند تو را ببیند

ولی یقین دارم که تو در کنارم هستی و بر کارهایم نظارت داری.

در مشکلات زندگی دست های شما یاری کننده من است

گرچه تو آسمانی هستی و پاک

و من زمینی و غرق گناه اما برای من چه تکیه گاهی محکم تر از شما،

به خاطر همین تو را بهترین مونس و پناه گاهم می دانم

و در غروب جمعه ها غصه هایم را برایت می گویم

و از تو می خواهم که برایم دعا کنی تا عاقبت به خیر گردم

و روزی که ظهورت تحقق پیدا نمود رو سفید باشم.

 

 

بارالها! چگونه باور کنم نبودنش را، وقتی که محبت دستی نوازشگر در تار و پود وجودم ریشه

می دواند ، چگونه باور کنم سکوت دریای چشم هایم را وقتی که قایق مهربانیش بی ناخدا در اوج

آسمانها به پیش می رود . آدینه که می شود قاصدک های دلم را روانه آستان دوست می کنم تا

پیام آور حضور صدفی باشد که یازده مروارید سبز را با خود به همراه دارد ، وقتی کسی نیست که

دردآشنایم باشد ، فرشته ای پیدا می شود تا در خلوت شبهای تار تسلی بخش خاطرم باشد .

هنوز ستاره ای بی نورم که در انتظار شعاعی از خورشید لحظه شماری می کنم ، کویری در انتظار

آبم و حتی دریای اشک هایم کویر تف زده وجودم را سیراب نمی کند . از ستارگان آسمان سراغ می

گیرم و چون پرنده ای عاشق گمگشته ام را در میان آسمان ها می جویم ، با من بگو چگونه از

رویش یاس ها بگویم وقتی که نرگسی های چشمم در انتظار آمدنت سوسو می زنند .

هر شب با یاد تو به خواب می روم و صبح در انتظار ...

می دانم که می آیی و غبار غم و اندوه هزاران ساله را از قلب های خسته مان می زدایی و

اشک های زلال مان را از گونه هایمان بر می چینی ، می آیی و ضریح گمشده یاسی کبود را

نشانمان می دهی و مسیح مریم را با خویش همراه می سازی.

در انتظارت می مانیم تا بیایی و غم از دلها بزدایی!

 

 

 

شاید آن روز که سهراب نوشت:

"تا شقایق هست زندگی باید کرد"

 خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

باید این طور نوشت : 

چه شقایق باشد چه گل پیچک و یاس . جای یک گل خالیست

تا نیاید مهدی ( عج ) زندگی دشوار است...

 

 

 

 

 

 

 

مولای من!

هنوز هم چشم‌های همیشه منتظرم در خیابان‌های سوخته آسمان به دنبال نشانه‌ای از تو

 می‌گردند.

نه پرنده‌ای آواز می‌خواند نه صدایی از فرشته‌ای بگوش می‌رسد. تنهاترین صدا طنین ضربان قلب

من است که با هر ضربه ای که می‌نوازد عقربه‌های لعنتی را به جلو می‌فرستد.

و لحظه‌های بی تو بودن چقدر کُند می‌گذرند...

مولا جان!

آری! تو می آیی و در هر قدم، شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدکی را آزاد خواهی کرد.

تو می آیی و روی هر درخت پر شکوه لانه ای از امید برای کبوتران غریب خواهی ساخت. صدای تو،

بغض فضا را می شکافد. فضای مه آلودی که قلب چکاوکها را از هر شاخه درختش آویزان کرده اند.

تو با دستهایت بر قلبهای شقایق ها رنگ سبز امید خواهی زد و با رنگ پر معنای دریا خواهی نوشت:

به نام خدای امیدها"!

سیاه روتر از آنم که جرات کنم به سپیدارها نزدیک شوم،

 بی مایه تر از آنم که داراییم کفاف خریدن یک شاخه لبخند را برای لبانت بدهد.

دلم هر جایی تر از آن است که بتواند شبی، ساعتی یا حتی به قدر چند جمله ای با تو خلوت کند.

اما شکسته تر از آنم که به انکسارم رحم نکنی، و تکیده تر از آنم که راضی بشوی استخوان هایم زیر

بار بی‌اعتنایی ات خرد شود، و دست خالی تر از آن که دست رد به سینه ام بزنی!

چه آرزوهایی برایم در سر داشتی و به بارور شدنم چه امیدها که نبسته بودی! چه خاطره هایی

شیرین داشتم از هم صحبتی با تو و چه جام هایی از نور ناب نوشیده بودم از کلامت!

چرا عقب افتادم از قافله ات؟ چرا جا ماندم از کاروانت؟ چه شد که تا به خود جنبیدم، وسط صحرا،

زمین گیر خفت خود شدم و دیگر از تو حتی سوسویی هم پیدا نبود؟

 

 

 

 

بابى انت و امى یا آل المصطفى انى مؤمن بولایتکم معتقد لامامتکم مقر بخلافتکم

دیشب به سیل اشک ره خواب مى‏زدم

نقشى به یاد خط تو بر آب مى‏زدم

مولاى من!

از گذشتگان هر که خبر دار مى‏شد که امت آخرالزمان یگانه امام و راهنماى خود را فراموش مى‏کنند

دلش به حالمان سوخت؛ چرا که باورشان نمى‏آمد که مى‏توان بدون خورشید هم زندگى کرد و

باورشان نیامد.که مگر مى‏شود بدون گرماى محبوب، سرد و یخزده روزگار را گذراند.

حبیب من!

قصه پر غصه فراق و جدایى تو را هر اهل دلى که بشنید از درد جانش به خزان نشست اهل دل که

نه،داستان غیبت تو را بر هر سنگ و گیاه و حیوانى که خواندند پژمرده گشت...

کبوتران آسمان به حال ما بیچارگان رقت کردند، ماهیان آب ها، مدام عوض ما ظهور تو را طلب کردند.

 امّا...

 

 

 

 

السلام علیک یا اباصالح المهدی .سلام بر تنها دلیل ادامه حیات سلام بر منتقم خون شهید کربلا

سلام بر آخرین حجت خداوند تبارک و تعالی در جهان هستی . اوست که به إذن پروردگار روزی

خواهد آمد ... آری خواهد آمد....

و به یقین که خواهد آمد... و حکومت عدل الهی را در جهان هستی پیاده می سازد. تنها کسی که

 ریشه ظلم را می کند و عالم را از عدل و داد پر می کند . ثانیه ها ، دقایق ، ساعت ها، روزها،

هفته ها ، ماه ها ، سالها،....در پس گذرند و ما به انتظار آن لحظه ... آری به انتظار ...

انتظار... چه شیرین است انتظار با درک و معرفت امام عصر ع خویش . بیایید با معرفت عمیق به

انتظار فرج مولایمان مهدی (عج) بنشینیم . و برای فرج او نه تنها دعا بلکه هر چه از دل و نهادمان

بر میآید برای حضرت حجّت دریغ نکنیم . برای انتظار فرج معصیت و گناه نکنیم و اعمال مان به

گونه ای باشد که امام عصر (عج) خویش را نرنجانیم . در دل جمکرانی بنا کنیم و هر لحظه که در

 این دنیای وانفسا دلتنگ شدیم به جمکران دل برویم و با حضرت مناجات و درد و دل کنیم .

منتظر واقعی کسی است که شعارش با نیّت و عملش یکی باشد ...

ان شاء الله که همه ی ما بتوانیم از منتظران واقعی حضرت مهدی (ع) باشیم.

 

 

 

صدای زیبای آبشار نقره ای را با همین گوشهای تیزم می شنوم.گویی که قطره قطره اش برایم

حکم یک دریا دارند،صدایشان کردم آمدند وبرایم یک جام از آب گوارا آوردند،گفتم:مگر خودتان تشنه

نیستید گفتند ما سیرابیم،اما تو هنوز رودخانه دلت کویر است،لیوان را گرفتم،نوشیدم آن را،گوارا بود

وبه دلم نشست ودر همان لحظه دیدم صدایی دگر نمی شنوم،هر چه نگاه کردم آن همان قطرات آب

را ندیدم، گفتم خدایا چرا اینگونه مرا تنها گذاردند.چرا اینگونه سیراب شدم،اما مرا خواب کردند

و رفتند،صدایی شنیدم.به سویش دویدم ورسیدم،آریٍ،آری،این همان آبشار است ورفتم یک لیوان

را در کنار سنگ ریزه های آبشار دیدم،دویدم،دویدم،آنقدر که دوباره تشنه شدم اما دیدم نوری کنارم

ایستاده ،گفتم که هستی!:

گفت:همان کسی که در انتظارش کنار جاده سرنوشت نشسته ای،گفتم من لیاقت ندارم،چرا

سراغم آمدی،گفت:پاک است دلت،اینگونه مگذار آلوده شوند،گفتم:چگونه،گفت مرا طلب کن،

صدایم زن،گفت نمی رسد صدایم به گوشت،گفت رسیده،اما نه با آن لحنی که باید مرا طلب کنی،

گفتم عشقم را چه کنم،گفت:عاشق باش،اما آنگونه که خودت می گویی بر سر جاده انتظار

منتظرش باش.این را گفت:واز جلوی چشمان سیاهم محو شد...   

 

 

 

 

 

مولاي مهربانم !

آقا جان !

ای واصل زمین و آسمان !

بی تو ، دلتنگی ما را پایان نیست .

بی تو ، گذر زمان را توان دیدن نیست .

 بی تو ، عشق را نگاه باور نیست .

عزيزا ! شمع در فراغت اشكریز است و گل ، برگ ریز .. و ما در عجبیم كه با وجود این حزن و اندوه،

زندگی همچنان در چرخش است !!

نگار نازنينم !

از چه بايد گذشت تا به تو رسيد ؟

آيا از خويشتن ؟

- سالهاست که گذشته ام ...

آيا از بودن ؟

- مگر بودن هم معنا دارد ؟ مگر با حضور " شما " من هم هستم ؟

اما خدا كند كه گفتارم تنها ادعا نباشد .. گذشتن از خود ، كار هر مدعي نيست !!

اي مهر بيكران !

تو خود بگو مهربانم ! بگو

از چه بايد بگذرم ؟

تا هرگز از من نَمانَد

نه نامي و نه نشاني

جز خاکستري از عشق تو

در گذر نسيم و باد

آري ! بايد درد باشد تا درمان ؛ نيز هم !

پس درد ميخواهم .. درد عشق و محبت ! اصلا نه درد عشق كافي نيست .. براي چشيدن

حلاوت وصل بايد فصل را تجربه نمود ،

 تا شايد ، شايد پس از اين فصل ، رايحه خوش وصل را استشمام كنيم !

به اميد درك لحظه بي مثال وصل ؛ آن لحظه كه آرزومند نگاري به نگاري برسد.

يا مولاي عجل علي ظهورك

 

 

 

 

 

جمعه ها از پى هم مى گذرند اما آدينه ى موعود را صداى پايى نيست.

سالهاست قلم با دستانم آشنايى دارد. از اشك تا لبخند مونسم بوده، از دورى و فراق يار كاغذها

سياه كرده،از سرخى پرچم يا حسين بر روى گنبد زرين نوشته تا بين الحرمين دل ها، از كرببلا

نگاشته تا ديوانگى در حريم ارباب.

با خود مى ‏گفتم درد دلى است حك شده بر روى تكه هاى كاغذى سفيد.

هر بار كه اين جمله را مى‏شنيدم: «هركس كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت

از دنيا رفته» دلم مى‏خواست بدانم اين يار نهانى، اين غايب از نظر منتظران، سلاله ى زهراى

مرضيه كيست؟

دلم مى خواست بدانم پاداشى همچون بقية الله كه خداوند در قبال جانبازيهاى حسين به او عطا

كرده كيست؟

اما هربار بهانه‏اى براى اين دل بى‏قرار تراشيدم.

پيام امام مهدى شگفت زده‏ام كرد. ديگر مى ‏توانستم به دور از تمام بهانه‏ها در انديشه ى مهدويت

غوطه ور شوم. مى‏توانستم زمزمه‏ ى دلتنگى‏هايم را به گوش عشاق منتقم آل محمد برسانم.

حال آن كه اين سعادت را نصيبى بود برايم در جمعه‏ ى موعود. جمعه ‏ى موعود براى پرنده‏اى چون

من كه مى‏آموخت پر زدن را در اوج آسمان‏ها براى روز ديدار او.

حال كه در درياى افكارم غرق مى‏شوم مى‏فهمم دنبال يار گشتن، دنبال خود رفتن مى خواهد.

يافتن خود يعنى احساس حضور سبزى كه سالها مقابل چشمان منتظرت بوده و تو او را نمى ‏يافتى.

در اين آدينه كوچه باغ دلم پر از صداى يا مهدى است. مستى را با اين نوا تجربه كردن عالمى دارد.

يابن الحسن، آقاى من؛ راه، راه توست و من خاك پاى كنيزان شما.

اين قلم خسته و اين قلب شكسته را يارى كن تا بنگارد از گرمى حضور شما در پشت نقاب انتظار.

اللهم عجل لوليك الفرج

آمين

 

 

 

 

و اکنون بامداد روزی است که می گویند تو خواهی آمد با کوله باری از بشارت و با گام هایی بلند و

پرطنین و چشم هایی که همه کس را می نگرد، جز ستم کاران را و اندیشه ای که آسمانی است و

زیبا و تنها محرومان و مومنان به آن ایمان می آورند.

امروز، نه من که انبوهی از امیدواران چشم انتظار لحظه ای هستند که عشق معنا شود و انسانیت

تفسیر، زمانی که واژه نیاز را نمی شناسند و نیاز واژه نامانوس و مهجوری خواهد بود، هنگامی

است که غم نمی تواند لشکر انگیزد و شادی خود را پنهان نمی کند.

امروز، روزی است که در تقویم ثبت نشده، ولی همه روزهای تقویم منتظر آن بودند، روزی که آرزوی

همه پیروان ادیان است و برای رسیدن به این روز بی همتا، همواره دست دعا بلند کرده اند و چشم

به آسمان دوخته اند تا عشق خداوندی نازل شود و راه رهایی عیان گردد.

امروز جمعه، روز میلاد عشق و رهایی، روز مرگ ستم و شادی ستم دیده را همه دوست دارند،

همه برای این روز دل هایشان را آذین بسته اند و سر طاقچه قلب شان گل نرگس نهاده اند و

سفره مهمانی را گسترده اند تا مهمان جان راهی خانه شان شود و شرمندگی به بار نیاید.

 

 

 

 

 

سلام بر تو ای دعوت کننده ی خلق به سوی خدا و مظهر آیات الهی و مرآت صفات ربانی .

سلام بر تو ای درگاه خدا و حاکم و حافظ دین خدا.

سلام بر تو ای خلیفه الله و نصرت بخشنده ی دین خدا .

سلام بر تو ای حجت خدا و راهنمای بندگان به مقاصد الهیت .

سلام ما بر تو ای تلاوت کننده ی کتاب خدا و مفسر آن.

سلام ما بر تو در تمام ساعات و شب و روز.

سلام ما بر تو ای حضرت بقیه الله در خلق زمین.

سلام ما بر تو ای عهد و پیمان که خدا آن عهد را از خلق گرفت و محکم و موکد بر امت گردانید.

سلام ما بر تو ای وعده ی خدا که آن وعده را ضمانت کرده .

سلام ما بر تو ای پرچم افراشته ی عدل خدا و علم و حکمت موهوب حق و پناه خلق و رحمت

واسعه ی الهی بر تمام عالمیان که ابدا خلاف نخواهند گشت.

سلام ما بر تو وقتی که به امر خدا قیام و ظهور فرمائی و وقتی که در پرده ی غیبت نشینی.

سلام ما بر تو هنگامی که قرائت و تفسیر کنی .

سلام ما بر تو حینی که به نماز و قنوت پردازی.

سلام ما بر تو هنگامی که رکوع و سجود بجا آری.

سلام ما بر تو هنگامی که حق را تهلیل و تکبیر گویی.

سلام ما بر تو هنگامی که به ستایش و استغفار یاد روردگار باشی.

سلام ما بر تو به صبح و عصر. سلام ما بر تو در شب تار و روز روشن.

فرازهایی از زیارت آل یاسین

 

 

 

 

 

 

این یک داستان نیست ؛غصه است...

آيا زماني فرا خواهد رسيد كه باور كنيم در همين نزديكي‌ها چشم‌هاي نگراني زندگي‌امان را هر روز

مرور مي‌كند؟چشماني مضطرب، كه منتظر است تا با خوب شدن ما دلخوشانه پا در ركاب ظهور نهد.

بياييم صادقانه يك بار هم شده بي‌نيرنگ دست بر آستان نيازش بريم و شرمگينانه بگوييم اگر چشم

به راه خوب شدن مايي تا بيايي چنين نخواهد شد؛ تا چنينيم.پس خود از خدا بخواه چنان شود.

تو خود خوب مي‌داني كه امواج پرتلاطم و سهمگين فتنه‌هاي آخرالزماني مي‌رود تا آخرين باقي‌مانده‌

هاي اين بنيان را ببرد.

اي عزيز! بر ما ببخش كه چه بسيار دروغ‌گويان لاف‌زن شده‌ايم.آيا باوركردني‌ست با وجود ده‌ها و 

صدها و هزاران مؤسسه و مركز و بنياد و محفل و شيفته، همچنان گرد غريبي بر روي شما باشد؟!

كه تو به اندازه يك باشگاه ورزشي نيز نزد ما مهم نيستي.چه كسي باور مي‌كند؟

كه اين دلگويه‌هاي دل دردمندست. و نه زخمي بر دل دوستان راستين تو، كه حساب آنها، نيك

مي‌دانم از اين خطاب‌ها جداست.زهي خوشخيالي است كه موج گوش‌آزار حضور بي‌حاصل

برخي وقت‌گذران‌ها را به ظهور صغرا تفسير كنيم كه نيمه شبها تابستان برخي مكان‌هاي منسوب

به تو، گواهي بر ناصواب بودن اين برداشت است.خود خوب مي‌دانيم آنچه بر ما مي‌رود، نه ياد

تنهايي‌هاي غريبانه تو، كه رفع نيازهاي پست دنيايي ماست؛و اين هجوم، نه براي آزادي تو از

زندان غيبت، كه براي رفاه بيشتر خود است.

به راستي كدام‌يك از ما مدعيانيم كه آمدن تو را آن‌گونه كه واقعيت خواهد يافت، برتابيم؟

تا چه حد خود را براي آن آمدن، مهيا ساخته‌ايم؟...

و ماآيا هرگز به اين فكر كرد‌ه‌ايم گريه‌هاي نيمه شب آن مسافر غريب براي چيست؟

بي‌گمان بخشي از آن مويه‌ها براي بي وفايي ماست.او مي‌گريد؛ اما نه براي عريضه‌هاي چاه‌ها؛

كه براي گرفتارآمدگان در چاه‌هاي خود خواهي. او مي‌گريد؛ اما نه براي فرو غلطيدن جوانان در

ورطه‌هاي گمراهي كه براي سكوت دانشمندان.مي‌نالد .

اما نه براي خود كه براي ما...

 

 

 

 

 

 

 مهدی جان! ای عدالت‌خواه جهان!

فقط تویی مونس قلب‌ها و رازدار دل‌ها و امانت‌دار قصه‌های دوران رنج اگر نیایی بی‌عدالتی بر همه‌جا

سیطره خواهد داشت حقی در خانه‌های روشن جهان به امید آمدنت برپاست و چرخ زمانه به امید

ظهورت می‌چرخد و خورشید و آسمان به امید آمدنت استوار مانده‌اند. اگر بخواهم از غم فراقت بگویم

قلمم بی‌جوهر می‌شود.

مهدی جان! از تو می‌خواهم که از پرونده اعمالم که هفته‌ای دو بار به دستت می رسد، راضی باشی

و قلم عفوت را بر آن بکشی و در نیمه‌های شب که مشغول مناجاتی، برایم دعا کن.

آقاجان! اگر روزی آمدی که دستم از دنیا کوتاه بود، بدان که چشم‌ به راهت بودم تا ببینمت و ظهورت

را جشن بگیرم.

تو را قسم به یزدان پاک به آن که دوست داری به هنگام ظهورت چشمان منتظرم را از غبار خاک

برهان و چشم انتظار را ببند.

 

 

 

 

 

 

کسانی تو را دیده اند که در میان سایه سروها و سپیدارها نیمه شب،بر سر مزار شهیدان آزادگی

شمع می گذاری تا تمام هستی از نامشان روشن شود که هر روز اسمشان،نشان مزارشان را

بر بال کبوترها می نویسی تا با خود به همه جای جهان ببرند و همه نامشان را از بر کنند و شب ها

در خواب صبر پیشگان،تقدیس مرگ همان شهیدان را به زبان می آوری و تاکید می کنی.کسانی

تو را دیده اند که خون راستی بر زمین ریخته را،به عیادت می روی و زخم های مظلوم حقیقت را

به شفاعت،دستی به آسمان بلند می کنی.دیده اند که تو در کنار ناله های بی کس می نشینی

به شکل رایحه ای امید بخش که احسان پایان مصیبت را در فضا می پراکند،ولی من تو را ندیده ام.

همین است که تمام نامه هایمبرای تو بغض شده است ماندگار در خلوت های غریبانه.همین

است که هرگاه از خواب می پرم و به یاد می آورم  خوابت را ندیده ام،چشمان بی خبرم را

نفرین می کنم.از خواب و بیداری،لبریز نفرت می شوم.از ندیدنت این همه گذشته و من حالا

برای ادامه خویش در زندگی،تردید دارم.آیا از این بیش،نفس کشیدن می ارزد وقتی که تو

پیدایت نیست؟

 

 

 

 

 

 از عمق ناپیداى مظلومیت ما،صدایى آمدنت را وعده مى‏داد.

صدا را، عدل خداوندى صلابت‏ مى‏بخشید و مهر ربانى گرما مى‏داد.

و ما، هر چه استقامت، از این صداگرفتیم و هرچه تحمل، از این نوا دریافتیم.

در زیر سهمگین‏ترین پنجه‏هاى ‏شکنجه تاب مى‏آوردیم که شکنج‏زلف تو را مى‏دیدیم. در کشاکش‏تازیانه‏ها

و چکاچک شمشیرها، برق‏نگاه تو تابمان مى‏داد و صداى‏گامهاى آمدنت توانمان مى‏بخشید.

رایحه‏ات که مژده حضور تو را بر دوش مى‏کشید مرهمى بر زخمهاى‏نو به نومان بود و جبر

جانهاى‏شکسته‏مان. دردها همه از آن رو تاب‏آوردنى بود که آمدنى بودى.

تحمل شدائد از آن رو شدنى بودکه ظهورت شدنى بود و به تحقق‏پیوستنى.

انگار تخم صبر بودیم که در خاک‏انتظار تاب مى‏آوردیم تا در هرم‏خورشید تو به بال و پر بنشینیم.

سنگینى بار انتظار بر پشت ما،سنگینى یک سال و دو سال نیست‏ سنگینى یک قرن و دو قرن

نیست.حتى از زمان تودیع یازدهیمن‏خورشید نیست.

تاریخ انتظار و شکیبایى ما به آن ‏ظلم که در عاشورا بر ما رفته است‏بر مى‏گردد، به آن تیرها که از

کمان‏ قساوت برخاست و بر گلوى ‏مظلومیت نشست، به آن سم اسبهاى‏ کفر که ابدان مطهر توحید را

مشبک ‏کرد. به آن جنایتى که دست و پاى‏ مردانگى را برید.

از آن زمان تاکنون ما به آب حیات‏انتظار زنده‏ایم، انتظار ظهور منتقم‏خون حسین.

تاریخ استقامت ما از آن زمان هم‏دورتر مى‏رود، از عاشورا مى‏گذرد وبه بعثت پیامبر اکرم مى‏رسد. هم

اودر مقابل همه جهل و ظلم و کفر و شرک و عناد و فسادى که جهان آن‏ زمان را پوشانده بود وعده

مى‏فرمود که کسى خواهد آمد. نامش نام من،کنیه‏اش کنیه من، لقبش لقب من،دوازدهمین وصى من

خواهد بود و جهان را از توحید و عدل و عشق و داد پر خواهد فرمود.

اما تاریخ صبر و انتظار ما به ‏دورترها برمى‏گردد، به مظلومیت وتنهایى عیسى، به غربت موسى،

به‏استقامت نوح و از همه اینها گذرمى‏کند تابه مظلومیت هابیل مى‏رسد.

انتظار و بردبارى ما را وسعتى‏ است از هابیل تاکنون و تا برخاستن‏ فریاد جبرئیل در زمین و آسمان و آوردن

مژده ظهور امام زمان...

آرى و در آن زمان هستى حیات‏خواهد یافت، عشق پر و بال خواهد گشود و در رگهاى خشکیده علم،خون

تازه خواهد دوید. پشت هیولاى ‏ظلم و جهل با خاک، انس جاودان‏ خواهد گرفت، شیطان خلع سلاح‏خواهد

شد، انسان بر مرکب رشد خواهد نشست و عروج را زمزمه‏ خواهد کرد.

سید مهدى شجاعى

 

 

 

 

 

 

او امروز از دیده ها پنهان است و فردا که قیام کند، همه چیز به خواست خداست، خدایی که مهربان است

و رحیم، خدایی که زمین و زمان را از حجتش خالی نمی گذارد. می فهمم که باید فکر کنم و همه

آرزوهایم را از خدا بخواهم. از خدا می خواهم به من صبر و شکیبایی دهد.

به خدا می گویم که آن چه تو تأخیرش را خواهی، من تعجیل آن را نخواهم و آن چه تو تعجیل آن را

خواهی، من تأخیرش را نطلبم.

شادی در دلم می نشیند. آسمان را از پشت اشک هایم می بینم که بال در بال پرنده ها گسترده است.

اشک شادی از چشم هر که این حرف ها را بخواند، جاری می شود. اشک از این همه محبت خدا بر

زمینیان و شادی از این که روزی او خواهد آمد. او که چه غایب و چه ظاهر، احوال مردم را می پرسد. او که

بیش تر از ما دعا می کند. شاید همین دعا را او هم هر روز زمزمه کند. باید تسلیم خواست خدا شد و

باز تکرار کرد: «خدایا آن چه تو تأخیرش را خواهی، من تعجیل آن را نخواهم.» خدا بهترین زمان را برای

آمدن او تعیین کرده است. عجله و شتاب برای ما آدمیان است و باز تکرار می شود در ذهن ها، خدایا آن

چه تو تعجیل آن را خواهی، من تأخیرش را نطلبم.

 

 

 

 

 

 

 

کی انتظار آمدن آن بهاری که در خود شکفتن شکوفه نرگسی را به همراه دارد، به پایان می رسد؟!

سال هاست که به امید آمدنت چشم به آسمان دوخته ایم و ذره ذرة جان و دل را، به فریاد «العجل»

سپرده ایم با آن که ندای أین بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف سینه می سوزاند، قلب را به ناله

«الغوث» امید تپیدن داده ایم و چشم هایمان را با نور «ادرکنی» مزیّن ساخته ایم.

این جا کویر دل به جرعه ای از باران تو نیازمند است تا از صحرای عدم به اقلیم وجود راه یابد. آری من که

با هر نفسی لبریز نیازم،روی حاجتم به درگاه توست و چشم به انتظار آن که، جام عطشناکم را تو لبریز

از لطف خود سازی، همواره مثنوی ظهور را زمزمه می کنم!

در هر جمعه، ثانیه های وصالت را با عشق می شمارم و چشم به راه لحظه سبز اجابتم.

تو بهانه به جا ماندن و بودن عالمی، بقای خلقت به واسطه حضور توست و میان این دامنة گستردة

آفرینش حضرتت، من کی ام؟ ذره ای از غبار، که تنها با نسیم خوش عطر تو، به هوا برخواسته است و اگر

عنایتی نباشد در هوای حیرانی و سرگردانی محو خواهم شد.

جانم مست تشرف به آستان پاک جمکران است و به جستجوی پیدای پنهانت و غیبت روشنت هر روز از

مشرق آدینه طلوع می کنم و لحظاتم را پرواز می دهم تا شفاخانه وصل نیاز.

می خوانمت در غیاب و حضور در سکون و عبور...

بیا که نام تو آشوب عشق است در سینه عشاق.

برای دیدن تو دل ها لحظه ای دست از دعا بر نمی دارند تا خداوند آن طلعت رشید را به آنها بنمایاند.

ای بهاری ترین فصل ها و ای سبزترین بهاران، دور از نگاه پر مهر تو و دور از عنایت رحیمانه تو و دور از

کمترین لطف بی اندازه تو، من خزانم و سردم.

بیا که با تو بهاری می شوم و با تو ریشه های عشق در من رویت خواهند شد!

ای عاشقانه ترین طراوت ترانه هستی! من فصل ناله و دردم. با شعر انتظار تو؛

«همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی»

رنگ شکفتن را در دل زنده نگاه داشته ام. بیا و دستم را بگیر و از غرقاب هلاک گناه بیرون کش که چیزی

جز محبت و عشق بی دریغ تو، بیدارم نمی کند. تو را می خوانم، ای همسایه پنهانم، پروانه دل را به

سمت اشتیاق تو پر می دهم.

خسته از روزهای بی تویی!

کاش که خدا عنایتی کند و تو زودتر از زود بیایی...

تا دیگر بر دل زنگار گرفته ننویسم، این جمعه هم گذشت، مولایم، چرا نیامدی؟!

 

 

 

 

صدای زمزمه های حضور رادر میان بغض های هر شبم می شنوم.

 ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.

 غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت و نم نم سپید اشک روی گونه ام روان،

 آمد و برفت تو باز هم نیامدی .

 خسته ام!

 ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار وخسته از ستم،از گناه های شیعیان وباز هم...

 و جمعه جمعه ندبه ام و ندبه ندبه اشک و آه و باز هم ...وباز هم...و باز هم نیامدی.

 بیا و با دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا و باز هم بپاش رنگ عشق

 رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است...بهر سالهای باتو

 بودن ونبودنت،

 از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و... .

 خواندنی ترین سروده ی من تا ابد به یاد ماندنی ست.

 در جواب و حل تو وامانده ام.هر کجا می روم هرچه می روم باز هم حضور می باید و ظهور.

 بوی عطر سبز پیرهنت عطر خوب آمدنت حسرت دلهای بی قرارمان شده است.

 امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان

 به انتظارو انتظار وانتظار.

 

 

 

 

 

 

و اکنون بامداد روزی است که می گویند تو خواهی آمد با کوله باری از بشارت و با گام هایی بلند و پر

طنین و چشم هایی که همه کس را می نگرد، جز ستم کاران را و اندیشه ای که آسمانی است و زیبا و

تنها محرومان و مومنان به آن ایمان می آورند.

امروز، نه من که انبوهی از امیدواران چشم انتظار لحظه ای هستند که عشق معنا شود و انسانیت

تفسیر، زمانی که واژه نیاز را نمی شناسند و نیاز واژه نامانوس و مهجوری خواهد بود، هنگامی است که

غم نمی تواند لشکر انگیزد و شادی خود را پنهان نمی کند.

امروز، روزی است که در تقویم ثبت نشده، ولی همه روزهای تقویم منتظر آن بودند، روزی که آرزوی همه

پیروان ادیان است و برای رسیدن به این روز بی همتا، همواره دست دعا بلند کرده اند و چشم به آسمان

دوخته اند تا عشق خداوندی نازل شود و راه رهایی عیان گردد.

امروز جمعه، روز میلاد عشق و رهایی، روز مرگ ستم و شادی ستم دیده را همه دوست دارند، همه

برای این روز دل هایشان را آذین بسته اند و سر طاقچه قلب شان گل نرگس نهاده اند و سفره مهمانی را

گسترده اند تا مهمان جان راهی خانه شان شود و شرمندگی به بار نیاید.

 

 

 

 

گرچه خسته ام گرچه دلشکسته ام باز هم گشوده ام درى به روى انتظار تا بگويمت هنوز هم به آن

صداى آشنا اميد بسته ام.

اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمين! دل جدا ز ياد تو آشيانه اى خراب وبى صفاست ياد سبز وروح

بخش تو ياد لطف بى نهايت خداست کوچه باغ سينه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست آنکه در

پى تو نيست کيست؟ آنکه بى بهانه تو زنده است در کجاست؟

اى کرامت وجود! باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد بوى خستگى فسردگى

کوچه ها در انتظار يک نسيم روح بخش يک پيام آشنا ودلنواز سينه را گشوده اند. کوچه هاى ما هميشه

عاشق تو بوده اند.

اى کبوتر دلم هوايى محبتت! سينه ام آشناى نعمت غم است گر هزار کوه غم رسد هنوز هم کم است از

درون سينه ام ناله هاى مرغ خسته اى به گوش مى رسد. بالهاى زخمى ام نيازمند مرهم است.

صبحگاه جمعه ها آفتاب ياد تو ز (ندبه)هاى ما طلوع مى کند. آنکه شب پس از دعا با سرود اشتياق

ونغمه اميد با دلى سفيد خواب رفته است روز را به شوق ديدنت شروع مى کند اى تو معنى اميد وآرزو!

اى براى انتظار عاشقانه آبرو! عشقهاى پاک در ميان خنده ها وگريه هاى عاشقان پيش عصمت الهى ات

خضوع مى کند.

اى بهانه اى براى زيستن! اشتياق همچو سبزه بهاره هر طرف دميده است. جمکران جلوه اى از انتظار

وشوق ماست اى بهار جاودان اى بهار آفرين ما در انتظار مقدم توييم اى اميد آخرين!

اى عزيز دل پناه شيعيان اى فروغ جاودان! سايه بلند نام وياد تو از سر وسراى عاشقان بيقرار کم مباد

قامت بلند شوق جز بر آستان پرشکوه انتظار خم مباد.

 

 

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

reza
ساعت12:49---26 بهمن 1391
واقعا مرسي واقعا

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391ساعت 11:44 توسط رضابــابــــایی| |
طبقه بندی: دل نوشته  
برچسب ها: دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان دل نوشته به امام زمان

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin